كياناكيانا، تا این لحظه: 20 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
كوروشكوروش، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

♡♡♡خاطرات من در اين دنيا♡♡♡

خوش گذرونى سه نفره

امروز با صداى كورش از خواب پرسيدم و دو نفرى صبحونمونو خورديم و مامانم صندلى كورش رو تو مشين نصب كرد و راه افتاديم رفتيم مهدم(درخشش)مليحه و مهنازجون نبودن ولى خانوم حكاك بود بعد ازونجا رفتيم پارك ملت و كلللللللللللللللللى بازى كردم كورش رو هم بغل كردم و باخودم بردمش حيف شهربازيش بسته بود بعد از كلللللللللللى بازى و پياده روى مامانم برام يه من كارت گرفت پنج و پونصد!!!! قابش هم هزار تومان كه ميشه شيش و پونصد خلاصه سوار ماشين شديم و از شدت گررررررمااااا مامانم كولرو زيااااااد كرد و مثل هميشه من مجبور شدم براى مراقبت از كورش برم عقب بشينم>:|خلاصه برگشتيم و ديديم بابام اومده خونه و ميز انقدر با سليقه چيده شده بوووووود كه خدا ميدونه گلاى خشك شده رنگ...
10 شهريور 1392

اوه

ممنون از همه ى دوستان كه بهم كمك كردن مشكل حل شد ديشب بابام بعد از كللللللى صحبت كردن كه براى خودت ميگم و بزرگ شى ميندازى تقصير ما و...امروز رفتم كلاس گيتار و سلفژ رو دوباره باهم كار كرديمممممم من راستش از گيتار بدم نميومد فقط به خاطر اينكه نتشو نميتونستم بخونم ميگفتم بدم مياد از همه ى دوستان ممنونم باى باى
7 شهريور 1392

آهـ

سلام من وقتى كه از كلاس زبان اومدم شروع كردم به نوشتن تكاليفم و همين الآن تموم شد... فردا كلاس گيتار دارم و تمرين نكردم آخه من از گيتار بدم مياااااااااااااااااااااااااااااااااد چون نت خونيش با ما فرق داره دلم ميخواد برم فلوت كلاسيك و دارمش پيانو كه مامانم ميزنه و عشششششقممممم ويلون كه بابام ميزنه اَاَاَاَاَاَاَاَهههههههههـ خب نميخواااااااااام بابامم اصراااااار داره كه من برم گيتار>:/ ميگه هركى بايد يه ساز بزنه(تو خانواده ى ما)خب من فلوت كلاسيك و پيانو و ويلون حالا ويلون نشد ويلون سل پيانو نشد اُرگ چون نتشو بلدم بخونم البته بابام ميگه پيانو رو حتماً بايد برم ولى ويلونو... به بابام ميگم خب كورش بره گيتار(وقتى كه بزرگ شد)ميگه بزار بزرگ شه خودش ت...
6 شهريور 1392

بدون عنوان

امروز تو يكى از شبكه ها فيلم م و ج س و م رو ديدم فيلم خيييييييييييييييييييييلى قشنگى بود گفتم اينجا بنويسم كه يادم نره وقتى بابام از مطبش اومد بهش بگم باى تابعد
5 شهريور 1392

منـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امروز با مامانم رفتیم مدرسه میخواستم مدرسمو عوض کنم ولی میخواستم لباس فرم جدیدمون رو ببینم وقتی که رفتیم مدرسه وارد نمازخونه شدیم و خانوم واعظ میر رو دیدیم بعد لباس فرمو گرفتیم و اومدیم خونه وقتی که اومدیدم کورش تو بغل خاله سمانه بود و ذوق کرده بود و میخواست بیاد بغل من راستی با مامانم پیاده رفتیم افرا /کاترپلار و یک کیف خیـــــــــــــــــــــــــــی خوشگل خریدیم بعدا نوشت: امروز ساعت 5 میان وعدم(شیر و نصف موز)رو خوردم و با بابام رفتیم کلاس زبان ساعت 7:30(ده دقیقه پیش)با مامانم و کورش برگشتیم خونه و من بدو بدو اومدم سر لپ تاپ تا قالب وبمو عوض کنم و مطلبی توش بنویسم پس فردا(چهارشنبه)از ساعت 10 تا 11 صبح ورک شاپ(work shop)دارم که با...
4 شهريور 1392